ايلياي نازنيم گل پسرم
مینویسم برایت ای عزیزترینم من مادر شدن را با تو درك كردم در آن لحظه كه تو را در آغوش مي گيرم و آرام در گوشهايت لالايي زمزمه مي كنم ....... در آن لحظه كه تو را بوسه باران مي كنم و تو برايم مي خندي ............. در آن لحظه كه انگشتهاي كوچكت را به دور انگشت من حلقه كردي و محکم فشردي در آن لحظه كه چشمهاي پاكت را در چشمانم خيره كردي و نگاهت را به نگاه مضطربم گرده زدي و به من اميد دادي همه اينها مسئوليتم را سنگين تر مي كند . پاكي تو مرا به خود مي آورد و به روزهاي بي رونق من رونق مي بخشد . تويي تنها اميد من در اين وانفساي روزگار .... دستان کوچک...
نویسنده :
مامان ایلیا
10:57